کد خبر: ۱۳۲۲۸
۲۹ مهر ۱۴۰۴ - ۱۶:۰۰
دیوار خاطر کوچه صابون‌پزها

دیوار خاطر کوچه صابون‌پزها

هنوز هم اسم محله‌شان در قبض‌های آب و برق با این نام درج می‌شود؛ «محله صابون‌پزها»، جایی در خیابان مصلای امروز و چهنوی سابق که یک مشهد آن را با عطر چهل‌گیاه می‌شناسند.

هنوز هم اسم محله‌شان در قبض‌های آب و برق با این نام درج می‌شود؛ «محله صابون‌سازها»، جایی در خیابان مصلای امروز و چهنوی سابق که یک مشهد آن را با عطر چهل‌گیاه می‌شناسند و خاصیت صابون‌هایی که از اینجا به دیگر محله‌های شهر صادر می‌شده است. زیر سقف کاهگلی مغازه «حاج‌اکبر برپا»، آخرین بازمانده صابون‌ساز‌های این خیابان، نشسته‌ایم تا از خاطرات مشهد قدیم بگوید و برو‌بیای مردمش، اما این همه دلیل ما برای هم‌صحبتی با او نیست.

باید بنویسیم در دنیایی که با سرعت نور به سمت مدرنیته شدن پیش می‌رود تا رابطه همسایه‌های قدیم و لفظ «بچه‌محل» نه‌تنها از ذهن ما که می‌رود تا از خاطره کوچه و بازار هم پاک شود، او با جمع کردن آگهی ترحیم هم‌محله‌ای‌هایش، تصمیم به زنده نگه داشتن یاد و خاطره آنها گرفته است.

همین است که حالا روی دیوار کارگاه صابون‌سازی آقای برپا نزدیک به ۴۰۰ آگهی ترحیم وجود دارد که از سال ۶۷ تا به امروز به یادگار مانده‌اند. اگرچه خیلی‌ها آقای برپا را از این کار منع کرده‌اند، این دیوار همچنان طرفداران خودش را میان مردم محله دارد؛ آن‌قدر که کاسب‌های قدیم، جای اسم و عکسشان را روی دیوار علامت زده‌اند تا اگر فرداروز اتفاقی پیش آمد، بدانند عکسشان کنار عکس دیگر هم‌محله‌ای‌ها روی این دیوار باقی می‌ماند. گزارش پیش‌رو روایت مستقیم حاج‌اکبر برپا از رونق صابون‌سازی در محله مصلای امروز است و دیواری که یک محله را با هم همسایه کرده است.

 

گذری بر تاریخ کوچه صابون پزها

اینجا انتهای شهر یا همان دروازه چهنوی قدیم بود. کارگاه ما درست جایی قرار گرفته که ۱۰۰ سال پیش قلعه چهنو وجود داشته است. این کوچه در زمان جوانی پدرم به کوچه صابون‌پز‌ها معروف بود. تقریبا ۱۴ حجره و کارگاه صابون‌پزی در اینجا مشغول کار بودند.

هرسال نزدیک به ۱۰ تن صابون در این کوچه قالب زده می‌شد و برای مصرف مردم مشهد به در حجره‌ها می‌رفت. درست چندصد متر پایین‌تر جایی که حالا پارک مصلا قرار گرفته، کوره آجرپزی بود. یک گوشه از مدرسه مصلا هم معدن خاک بود و خندقی داشت که تیزاب کارگاه‌های صابون‌پزی به داخل آن می‌ریخت. یادم هست هرصبح زنان زیادی لب خندق می‌نشستند و تیزاب صابون را توی پارچه‌های کیسه‌مانندی که به آن «خلته» می‌گفتند، می‌ریختند و در آن را می‌بستند.

بعد سنگی روی آن قرار می‌دادند تا آب تیزاب در اثر فشار سنگ تخلیه شود. آنچه درون کیسه باقی می‌ماند، عصاره صابون بود که زن‌ها از آن برای شستن رخت‌هایشان استفاده می‌کردند. اولین کسی که صابون‌سازی را در محله ما رواج داد، حاج‌آقا کریم و آقای سیرجانی‌نامی بود. پدرم پیش حاج‌کریم، شاگردی کرد و اوستا شد. اصلا همه‌چیز این‌طور شروع شد که شاگردان دو کارگاه صابون‌سازی این محله به کمال که می‌رسیدند و کاربلد می‌شدند، خودشان به‌صرافت می‌افتادند که مستقل شوند و برای خودشان کارگاه و حجره بزنند. این شد که کم‌کم کارگاه در اینجا زیاد شد و محله ما شد محله صابون‌پزها.

دیوار خاطر کوچه صابون‌پزها

 

مراحل ساخت صابون

هر صبح آفتاب‌نزده عده‌ای راهی کشتارگاه می‌شدند و پیه گاو و گوسفند را می‌خریدند و به کارگاه می‌آوردند. در کارگاه، پیه را با سود و ریشه شغار و دارو‌های گیاهی دیگر ترکیب می‌کردند. بعد آب و اسید موردنیاز را هم به آن اضافه می‌کردند و می‌رفت تا به قول معروف روی آتش قوام بیاید.

صابون که خودش را می‌گرفت، به آن نمک می‌زدند تا ناخالصی‌هایش دفع شود و پس از اینها هم نوبت خشک شدن بود. صابون‌پز‌های محل، دست توی دست هم می‌گذاشتند و صابون نیمه‌خشک را روی بام‌های کاهگلی می‌کشاندند تا هشت‌روزی آفتاب بخورد و خشک شود.

بعد هم بریده می‌شد تا در قالب‌های کوچک‌تری راهی بازار شود. صابون‌زنی در ۶ ماه اول سال انجام می‌شد. در تمام مدت همه پشت هم را داشتند و کمک‌حال هم بودند. مثل امروز نبود که همسایه از حال همسایه خبر نداشته باشد. صبح‌به‌صبح صابون‌پزها، صابون یکی را روی بام‌ها می‌کشاندند و خشک می‌کردند. ظهر هم همه با هم آبگوشتی می‌پختند و دور یک سفره می‌نشستند و دست توی یک کاسه می‌بردند. همین خصلت‌ها بود که به کار رونق می‌داد. همه پشت هم را داشتند و احوالپرس هم بودند. قدیم دو نوع صابون رسمی و روآبی بود که مردم از آن استفاده می‌کردند و الحق طرفداران زیادی هم داشت.

 

خانواد ه صابون پز

من و خانواده و تمام فامیلمان هنوز هم که هنوز است، از همین صابون‌های کارگاه خودمان استفاده می‌کنیم؛ البته کارگاه را سال ۸۰ جمع کردم و فقط حجره را دارم که محل آمدوشد کاسب‌های محل است. ما نسل آخر صابون‌ساز‌های شهریم و مطمئنم که بعد از ما کسی نیست تا از خاطرات صابون‌سازی در این محله بگوید.

این حرفه حالا درآمدی ندارد و مثل یک عتیقه لب طاقچه زمانه، خاک می‌خورد. صابون‌های گیاهی قدیمی بسیار سالم‌تر از نوع شیمیایی آن هستند، اما چون مردم اطلاع درستی ندارند، این حرفه هم رونق خود را از دست داده است، وگرنه ما هنوز مشتری‌های قدیم خودمان را داریم؛ مثلا یک شیخ‌عباس رمضانی‌نامی هست که نزدیک ۸۰ سال است از ما صابون می‌خرد و کاری به مد بازار هم ندارد.

 چند تا دکتر هم هستند که آمده‌اند صابون را برده‌اند آزمایشگاه و خودشان این صابون‌ها را به بیمارانشان توصیه کرده‌اند. ما ۴۰ نوع گیاه دارویی را با این صابون‌ها مخلوط می‌کنیم که کتاب‌های قدیم آن را برای تقویت پیاز مو و شادابی پوست یا بیماری سودا مفید دانسته‌اند. خودم هم اطلاعات کاملی درمورد گیاهان دارویی دارم و درباره آنها خیلی مطالعه کرده‌ام؛ البته یک آقای هاشمی‌عطاری هم هست از همسایه‌های قدیم که متخصص خواص گیاهی است و کمکم می‌کند.

 

در کلبه ما رونق اگر نیست، صفا هست

در قدیم قیمت هرکیلو صابون پنج‌زار بود که کم‌کم شد ۸ تا ۱۲ قران. حالا هم که کیلویی ۵ هزار تومان است. کنار این کسادی بازار باید بگویم در کلبه ما رونق اگر نیست، صفا هست. مردم این محله جدای از بروبیای دنیای ماشینی و دلِ سنگی روزگار هنوز هم که هنوز است، مثل قدیم زندگی می‌کنند؛ یعنی رابطه‌هایشان را حفظ کرده‌اند. همسایه‌ها همدیگر را می‌شناسند و به هم احترام می‌گذارند.

همین حجره ما هر روز محل آمدورفت کاسب‌های زیادی است. یکی می‌آید آب می‌برد، یکی وضو می‌گیرد، عده‌ای دور هم روی صندلی می‌نشینند و از خاطرات قدیمشان می‌گویند. هیچ‌وقت هم نشده درِ مغازه را قفل کنم و بروم. مشتری غریبه اگر بیاید و نباشم، همسایه‌ها کارش را راه می‌اندازند. آشنا هم هرچه بخواهد، برمی‌دارد، پولش را خودش داخلِ دخل می‌گذارد یا بعد می‌آید و می‌دهد. اینجا همه با هم رفیقند و این از قشنگی‌های محله قدیمی ماست.

 

دیوار خاطر کوچه صابون‌پزها

 

همه پای کار بودیم

پدرم اوایل علاوه بر اینکه در کارگاه دیگران شاگردی می‌کرد، دو کوره هم در حیاط خانه ساخته بود که عصر‌ها صابون، قالب می‌زد. قدیم نمک به صورت پودرمانند وجود نداشت و مردم، سنگ نمک استفاده می‌کردند. پدرم سنگ‌ها را در خانه می‌کوبید و خاک می‌کرد تا در ساخت صابون از آن استفاده کند. یادم هست تمام اهل خانه پای کار بودیم. صابون که قوام می‌آمد، پدرم آن را روی ایوان می‌چید و مادر یا عمو می‌رفتند روی پشت‌بام. پدرم صابون‌ها را از روی ایوان پرت می‌کرد و آنها آن را روی هوا می‌گرفتند و روی بام می‌چیدند تا خشک شود. همان‌جا هم برش می‌زدند و آماده‌اش می‌کردند.

 

هرسال نزدیک به ۱۰ تن صابون در این کوچه قالب زده می‌شد و برای مصرف مردم مشهد به در حجره‌ها می‌رفت

خودم مثل یک قالب صابون شده بودم

یک‌بار ماده صابون در حال پخت بود که دیدم لوله‌ای که از آن مایع صابون را تخلیه می‌کردیم، گیر کرده است. خواستم لوله را باز کنم که ماده ریخت و تمام پا و پشتم به مایع صابون آغشته شد. تا رفتم بیرون، باد به مایع زد و خشک شد. خودم به یک قالب صابون تبدیل شده بودم که توان حرکت نداشتم. تجربه خیلی جالبی بود که تا آن روز مزه‌اش نکرده بودم.

 

دیوار خاطر کوچه صابون‌پزها

 

خاطره بازی روی دیوار

فکر می‌کنی یک قبر بزرگ خاکی است که ایستاده و رو به عمق، تو را در خود جای می‌دهد و فکر می‌کنی همان‌جا مرگ را به چشم می‌بینی. منتظری تا این واژه روحت را تکان دهد. مکانی که هنگام ساخت‌و‌ساز، دیوارهایش را با گچ‌خاک پوشاندند و حالا به خاطر رنگ تیره و لایه گچ‌خاک روی آن، کدر است.

حرف لایه‌ای از عکس‌های فوت‌شدگان و آگهی‌ها و کارت‌های ریز و درشت ترحیم است که از شدت کهنگی و خشکی، گوشه‌هایشان لا خورده است و همه سطح دیوارِ تنها بازمانده کارگاه‌های صابون‌پزی محله صابون‌پز‌های قدیم را، چون پوستی خشک و پوسته‌پوسته پوشانده است و هنگامی که پشت میز کناری‌اش می‌نشینی، این دیوار تمام منظره‌ای است که در چشم تو می‌نشیند، اما این فقط یک دیوار نیست؛ بیش از نیم‌قرن خاطره است برای اهالی محله‌ای که هنوز هم محله صابون‌پز‌ها را با آن صدا‌های آشنای پختن مواد صابون در دیگ‌های بزرگ و بوی باز کردن چربی‌های حیوانی برای این کار به خاطر دارند؛ دیواری که اگرچه در بدو ورود که به سمتش کشیده می‌شوی، هاله‌ای از مرگ را می‌بینی، با تاملی کوتاه نفسی تازه به تو می‌دهد و لبخندی شیرین روی لبانت می‌نشاند از عکس شهدای محله‌ای که در میان عکس‌های ریز و درشت، نشسته و ریش‌سفید‌هایی که دیگر نیستند و جوان‌هایی که با حادثه‌ای، از میان خانواده رفتند و حالا همه این خاطره‌ها یک‌جا روی دیوار مانده است.

ماجرای دیوار خاطره‌ها که اهالی محل به این نام از آن یاد می‌کنند، به روزگاری برمی‌گردد که صاحب قدیم مغازه یعنی پدر حاج اکبر برپا، عکس یکی از بزرگان و قدیمی‌های محل را که فوت کرده بود، روی دیوار می‌چسباند تا خاطره او را زنده نگه دارد و همین می‌شود که از آن به بعد نگه‌داشتن یاد و خاطره محله در این مکان، به نفسی عمیق بعد از خستگی یک روز کاری مبدل می‌شود و یک عکس دو عکس می‌شود و دو تا عکس، سه تا و...

حاج‌اکبر، عاشق این کار پدر می‌شود و بعد از مرگ او، عکسش را روی دیوار و زیر عکس‌های دیگر می‌چسباند و این را به عنوان میراثی برای خود نگه می‌دارد. برای خود و برای یک‌محله که گرچه برخی اهالی آن پراکنده شدند، اما گاه‌گداری که برای خرید صابون می‌آیند و سری به محله می‌زنند، دیدن امواتشان روی این دیوار را هم فراموش نمی‌کنند و دل می‌سپارند به خاطره‌ای که از دیدن عکس روی دیوار در ذهنشان می‌نشیند و فاتحه‌ای می‌خوانند و صلواتی می‌فرستند.

همین است که خیلی‌وقت‌ها فاتحه و صلوات فضای این کارگاه قدیمی را پر می‌کند و آهی می‌شود در میان شوخی‌ها و خنده‌های دوستان قدیمی که هرازگاهی دور هم جمع می‌شوند. حاج‌اکبر می‌گوید: هر روز که وارد مغازه می‌شوم، خواه‌ناخواه نگاهم به عکس‌ها می‌افتد و کارت‌های ترحیم. فاتحه‌ای برایشان می‌خوانم و گاهی با برخی از آنها حرف می‌زنم. می‌گوید: این دیوار برای ما اصلا سیاه و مرگ‌آلود نیست و خیلی‌وقت‌ها دوستان و همسایه‌هایی که به اینجا می‌آیند، می‌پرسند: «عکس ما را کجای دیوار خواهی چسباند؟» و این شوخی اصلا تلخ نیست؛ گرچه لحظاتی به فکر فرو می‌بردمان.

از حاج‌اکبر تنها یک سوال برای پایان بردن گزارشم می‌پرسم: فکر می‌کنید عکس خودتان را چه کسی روی این دیوار می‌چسباند؟ با خنده‌ای که ته‌رنگ مبهمی از غم در آن نمایان می‌شود، می‌گوید: قول نمی‌دهم بعد از من کسی کارم را ادامه دهد ولی امیدوارم کسی پیدا شود و عکسم را روی این دیوار بچسباند؛ به یاد همه خاطراتی که رو به این دیوار مرور کردیم.

 

*این گزارش در شماره ۱۳۱ شهرآرا محله منطقه ۶ مورخ ۱۵ دی ماه سال ۱۳۹۳ منتشر شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44